كمپين همبستگي با فرزاد كمانگر انتخابات فرمایشی باید تحریم شود گروه خرمیان



گروه خرمیان

  به این گدای کل هم رای بدید!!!


هر کجا بی آبروئی و رسوائی باشد یا پای ملائی در کار است و یا حضور پاسبانی در آن محل تثبیت شده و

یا هر دو آنها با هم(یاد آوری می کنم که این دو قشر لازم و ملزوم همدیگر و از هم جدا نشدنی هستند!!!!!!!)

بلاخره خود رژیم مجبور به اعتراف و پاسخگوئی در مقابل مردم و تحت فشار فیفا گردیده و علت یا علل

کشته شدن بیش از 7 نفر از مردم ایران در روز مسابقه فوتبال بین ایران و ژاپن اعلام کرد.

حضور بیش از یکصدو بیست هزار نفر ایرانی پر از شور و نشاط که به امید پیروزی جوانان این مملکت نه

(رژیم )بر ژاپن جمع شده بودند.جوانانی که غیر از تماشای فوتبال البته اگر آنهم توسط دژخیمان رژیم به

خاک و خون کشیده نشود هیچ تفریحی نداشتند ساعت ها قبل از شروع بازی حتی از شهرستانها خود را به

این دیدار رسانده بودند آب دهان قصاب جدید بت کبیر!یعنی قالیچه باف !!!کل و دیگر اوباش خود که در سر

سودای رئیس جمهوری آنهم بر مردم ایران را می پروراند بد جوری سرازیر کرده و این بچه خلف !!پاسبان

که حتی در دهات خود با عرض پوزش از خوانندگان الاغ هم نمی توانست سوار بشود فورا دستور آماده

کردن هلیکوپتر و فرود آن در کنار درب اصلی خروج ورزشگاه می دهد!!این پاسبان (قا لیچه باف) به

همراه طلائی دیگر پاسبان همسان خود را سراسیمه به ورزشگاه می رساند البته خوانندگان نیک بر این

امر واقف هستند که ایشان (قالیچه باف و دیگر ایادی وی ) مانند گزارشگر بادمجان دور قاب چین معروف!

اصلا فرق توپ فوتبال و داش کلم !!! را نمی دانند. و بعد از چند دور زدن در پیست تارتان و در ظاهر گفتگو

با ماموران دژخیم خود گمارده که حافظ شر بودند تا نظم!!به جایگاه ویژه رفته!!و البته در این میان عده ای

به زور می خواستند برای وی کف و هورائی را از مردم گدائی کنند که زهی خیال باطل بود.

وی مانند خودش!!!در جایگاه نشسته و بعد از اتمام مسابقه واینکه وی از این حضور پر شکوه مردم

سناری عایداش نشده مجددا مانند خودش !!!سرش را پائین انداخته و به سوی هلیکوپتر روانه شده و مردم

هم با شادی مضاعف از پیروزی شیرین ایران بر ژاپن از درب خروج اصلی که وسط راه مانع گذاشته بودند

و در 20 متری هلیکوپتر تعدای از افراد گارد ویژه چیده شده بود .مردم شادان از پیروزی که قصد خروج از

استادیوم را داشتند گارد ویژه به فرماندهی داوری اقدم و یوسف آذری به خیال اینکه مردم می خواهند به

قالی باف و هلیکوپتر آسیب برسانند و چون هلیکوپتر هم به خاطر ازدحام مردم در پرواز مردد بود ناگهان

گارد ویژه به تماشکران حمله کرده و بعضی از پاسبانها نیز با لباس شخصی در میان تماشاچیان بودند با

چاقومردم را زخمی می کردند تا به سوی هلیکوپتر هجوم نبرند.ویکمرتبه کار بالا گرفت و دستور آب پاشی

به سوی مردم داده شد (ببیند آمادگی رژیم تا این حد است که در صورت قیام مردم علیه رژیم تدارکات لازم

برای سرکوبی مردم را در آن واحد داشته باشد)و بعد از اینکه با توجه به تاریکی شب و خاموش کردن

چراغ های آن محوطه بعد از آب پاشی هلیکوپتر پرواز کرده و ناگهان در روی زمین و گوشه کنار چندین

نفر در حال ناله و ضجه افتاده اند و جالب اینکه یکی از فرماندهان گارد ضد شورش رژیم داوری اقدم در

حالی که باتوم خود را می چرخانید( بعد از 10 دقیقه از پرواز هلیکوپتر ) مردم چهره وی را به خاطر

خواهند داشت و این کل ماجراجوی فردی بود که می خواست رئیس جمهور شود .
 

  جسد خانم کاظمی دزديده خواهد شد


هم اينک (ساعت چهار و نيم صبح روز سه شنبه دوازدهم آوريل بوقت اروپای غربی) تلفنی از تهران داشتم. فرد تلفن کننده کسی است شاغل در يکی از ارگانهای اطلاعاتی رژيم جمهوری اسلامی. او خبری را داد که می تواند بسيار مهم باشد، وی اظهار نمود که اطلاع موثق دارد که سعيد مرتضوی سه نفر از مأموران بسيار نزديک به خود را مآمور نموده که به شيراز روند و با نبش قبر جسد زنده ياد زهرا کاظمی را ربوده و بطور کلی از بين ببرند که هيچ اثر جرمی وجود نداشته باشد. اخلاقآ تآکيد می نمايم که اين موضوع نه برای ماجراجويی است و نه به قصد بهره برداری . به پاس احترام به شرافت يک انسان آزاده که جان شيرين و عزيز خود را در راه رساندن تصوير مظلوميّت ملت ايران فدا نموده، از هر خواننده اين خبر صميمانه استدعا می کنم که در انتقال آن به سراسر جهان، بويژه به نهاد های حقوق بشری کوشا باشند که با پيش آگاهی اين مهره جنايتکار و ديوانه نتواند خود و رژيم را از مجازات نجات دهد. نيازی هم به بردن نام اينجانب نيست.
 

  دعوت نامه


دعوت نامه
" تاریخ هر قومی در بلندی و پستی و فراز و نشیب زندگی او بدون استثناء منحنی اعتلاء و عظمتش را با

قوت مبانی و عقلی و اخلاقی هماهنگ می یابد.

غرور ملی - اعتماد به نفس – تن دادن به شدائد – روح کمک و دستگیری همنوعان ...اوج تجلی فرهنگ

و تمدن یک کشور می باشد ."

در اعتلا ء و تحقق آرمانهای آزادی خواهانه و بیگانه ستیزی بابک خرمدین این دلاور نامی و بی بدیل ایران

و مظهر آذربایجان و نیز در اعتراض به تخریب و ایجاد آسیب های جبران ناپذیر فرهنگی و تاریخی به این

مکان مقدس که چندین سال است مورد تاخت وبی رحمی رژیم ضد بشری ملایی گردیده . بمنظور تجدید

پیمان با آرمانهای انسان دوستانه و ضد طبقاتی و ضد فرقه ای بابک در پنجشبه و جمعه روزهای 10 و 9

تیر ماه سال یکهزار هشتاد و چهار (10و9/4/1384) در یک صعود مقدس به جایگاه عقاب آذربایجان

از این بزرگ مرد نیک مرام تجلیل خواهیم نمود . و اینک زمان اثبات همت والایی آذربایجانی فرارسیده و بر

شما است ای آذربایجانی سربلند و ای ایرانی پاک که با حضور پر شکوه خود آرمانهای بابک را از گزند تخریب

ادامه دهندگان راه اعراب محافظت و پاس داریم.


گروه خرمدینان (ایران- آذربایجان)


اعلام حمایت کنندگان : جنبش دانشجویان و جوانان مبارز تبریز

گروه خرمدینان آذربایجان غربی

گروه خرمدینان زنجان

گروه خرمدینان استان اردبیل

گروه های کوهنوردی بابک - سلماس – دانشگاه آزاد واحد تبریز – سبلان – اطهر....

و دیگر شخصیت های جهانی و گرو های مبارز و آزادی خواه
 

  بلاخره من هم رئیس جمهور شدم!!!!!



ملت کرد یکی از کهن ترین اقوام آریائی می باشد که به شهامت و تهور و ظلم ستیزی مشهور بوده اند. کرد

ها تاریخ پر افتخار دارند که سر به فرمان هیچ قدرت ظالمی نگذاشته اند. از دهه های هفتاد که ملا مصطفی

بارزانی با شعار خود مختاری ملت کرد روح تازه ای در کالبد بی رمق از ناملایمات روزگار بر ملت کرد رفته

بود دمید. جولان دادن کردان متحول شده بخصوص در دو کشور عراق و ترکیه و بطور نسبی در ایران این

کشور ها بر آن کرد که در تحولات سیاسی منطقه کرد ها را بعنوان یک محور تعیین کننده در حل مسایل فوق

در نظر بگیرند .مناسبات بی غل غش شاه فقید بهمراه تطمیع رهبران کرد بخصوص ملا مصطفی چنان

شیفته و رام سیاست های راه گشای شاه فقید شدند که دیگر کشور ها را بر آن داشت تا سیاست مشابه آن

به اجرا در آورند . اما تحولات چند دهه اخیر در این منطقه از جمله شورش که مردم ایران فریب بیگانگان

را خورده و در سال 1978بر علیه آزادی و آسایش خود قیام کرده و نظام قدرتمند ایران به دست اسلاف

اعراب ضد ایران افتاد وتحولات در ترکیه که به جنگ ساغ سول (چپ راست) معروف بود و هر کسی از

خیابانی به خیابانی دیگر می رفت به اتهام چپ یا راست کشته می شد و عراق که همواره رهبران ضعیف و

فاقد قدرت در خود دیده بود ناگهان با یک کودتای حزبی شاهد حضور دیکتاتور شقی شد بود. و اما در چنین

حضور صاف و محکم کردها که به درایت و رهبریت ملا مصطفی در یک ملت واحد جمع شده بودند ناگهان

بعد از فوت ملا مصطفی جرقه های اختلاف و شکاف پیدا شد . جانشین ملا مصطفی چنان که بایستی ابهت

و پشتکار پدر خود را نداشتند گرچه از تحصیلات دانشگاهی نیز بهره مند بودند و ضعف و دوگانگی در

میان کردها را بیش از بیش نمودار می کرد ولی در عوض در عراق که همیشه حاکمان ضعیف و بی بنیان

در راس کار بودند جای خود را به یک نیروی جوان مستبد و دیکتاتوری داده بود که حاضر نبود در اقلیم

وی کسی خلاف خواسته وی نفس بکشد و بر عکس در ایران مستحکم و قدرتمند کسانی پیدا شده بودند که

بیشتر بدرد رفته گری می خوردند تا اداره مملکتی چون ایران !!! اما قساوت هر دو نو ظهور قدرت حاصل

سیاست های بیگانگان کمتر از اجداد عربشان نبود و از بدو رسیدن به قدرت هر دو فقط کشتار و انتقام از

ملت بود!!!.

گرو های در داخل کردستان ایران اغلب با گرایش های چپی (سوسیالیستی)عرض اندام کردند .و در

کردستان ترکیه جوان تحصیلکرده دانشگاه آنکارا طلیعه دار استقلال کردستان ترکیه بود همه دیگر عبد الله

اوج الان را می شناختند و مورد احترام بیش از 1/3 مردم ترکیه بود و عقاید وی را می ستودند.

اما وضع در عراق به گونه ای دیگر تغییر یافته بود چرا که در برابر قدرتمندی دولت مرکزی در میان کردها

جنگ قدرت به اوج خود رسیده بود بارزانی پسر و طالبانی که زمانی معاون ملا مصطفی بود هر کدام با

گرد هم آوردن پیش مرگ های کرد خود دیگر مجال به صدام و بت کبیر(خمینی) ویا ژنرال های ترک نمی

دادند که آنها ملت کرد را قتل عام کنند به حد کافی همدیگر را قلع و قمع می کردند روزی بارزانی با صدام

پیمان سرکوب کرد ها را امضاء می کرد و روز دیگر طالبانی در ایران با سپاه و قرار گاه جنگ های نامنظم

و یا در روز دیگر در آنکارا عدم همکاری با اوج الان را امضاء می کرد (طوری که اطلاعات رژیم عکس

های طالبانی را در تهران یا در قرار گاه که سند خیانت طالبانی به کرد ها است را برای استفاده از ابزار

فشار بر طالبانی جهت پذیرفتن خواسته های رژیم مورد استفاده خواهد کرد) همه در فکر خود هستند بدون

در نظر گرفتن حداقل حقوق ملت کرد و برای اینان به هرقیمتی رسیدن به آرزوی و بزرگی خود وارضای

حس خود خواهی مهم است و ملت کرد دیگر نزد اینان ارزشی ندارد.

کرد های ایران به یاری طالبانی تار و مار شدند و کسانی چون خدر قلاتی در پیرانشهر و قاسملو در دیار

غربت به فرمان رژیم و به مجری گری افراد طالبانی کشته شدند.

اوج الان در پی انعقاد قرار داد همکاری نظامی و امنیتی ترکان با دولت اسرائیل در یک کشور افریقائی کد

بسته توسط نیرو های اسرائیلی دستگیر و تحویل نیرو های ترک داده شد.( البته در صحنه ای از انتقال وی

در هواپیما نیرو های که صورت خود را پوشانده بودند به اصطلاح ترکی صحبت می کردند !!! اما در حقیقت

صدا گذاری خیلی ظریف و پیشرفته بود!!!)

بعد از سرنگونی صدام دیکتاتور مجنون عراق کرد ها فضای مناسبی جهت اعلام حضور و رشدو رسیدن به

خواسته هایشان و ابراز هویت خود یافتند.امریکا در پی سیاست ارسطوئی هر کجا که عاجز از فتح آنجا بود

و یا به صرفه اقتصادی خود نمی دید با استفاده از مردم همان منطقه و تهیج روحیه ملی گرانه آنها عملا در

جهت پیشبرد آمال و اهداف خود سود می جست. در کردستان عراق دو قدرت موازی بودند که حاضر نبودند

به نفع همدیگر و به نفع ملت کرد کنار بروند بارزانی و طالبانی هر کدام به خاطر داشتن چندین هزار پیش

مرگ برای خود حکومت خان خانی و محله ای بوجود آورده بودند چند شهر در اختیار بارزانی و افرادش

و چندین شهر و روستا در اختیار طرفداران طالبانی قرار داشت . محبوبیت هر دو هم تا حدی به یک اندازه

با مختصری اختلاف در روستا ها !! ولی هم پیمانان امریکا بخصوص ترکیه که نقش یک پل تدارکاتی را

در جنگ امریکا علیه صدام عهده دار بود با اتخاذ سیاست های که حاکی از نگرانی عمیق آنکارا از این

وضع بود چرا که ترکیه نمی توانست تحمل کند که در مرز جنوب شرقی آن در شمال عراق یک کشور

کرد نشین بوجود آید روزگاری که تند رو های ترک در آرزوی بدست آوردن چاه های نفتی کرکوک خواب

و رویا می دیدند و با علم کردن حق پایمال شده اقلیت ترکمن خواستی جز بدست آوردن جای پای محکم در

این مناطق پر نفت خیز و از سوی دیگر از بین بردن احتمال حتی ضعیف تشکیل دولت کرد ی را داشتند.

ولی به محض شکست خوردن این تئوری که اصلا قابل توجیه برای هیچ یک از همسایگان و خود امریکا

نبود .بنابر این دولت آنکارا با یک چرخش 360 درجه ای یکباره خواستار یکپارچگی تمامیت عراق!!! شد

البته دلیل عمده آن نیز خواباندن جنبش های کردی در استانهای کرد نشین بوده است که هر روز چهره تازه

ای از مقاومت و مبارزه کرد ها را هم در سطح دیپلماتیک و هم در نزد ملت های جهان به ظهور می رسانند

(بارقه این مبارزه علنی مردم کرد اجرای مراسم نوروز و چهارشنبه سوری سال 84 در تمام استانهای کرد

نشین و نیز در شهر های بزرگ نظیر استانبول –آنکارا – ازمیر – و حتی داخل آناتولی ترکیه که ترک های

متعصب را در خود جای داده است که با حضور انبوه مردم کرد انجام شد و نشان دهنده نزدیکی و غنای

فرهنگ خود را با ایرانیان به اثبات رساندند.)

و اما رژیم ایران نیز با حساسیت کمتر نسبت به مسایل کردها ولی در عوض با حساسیت ویژه که به

سرنوشت عراق می دادند از حضور طالبانی !!به دلایل که در بالا ارائه شد راضی بود چرا که عملا

طالبانی تحت امر رژیم خواهد بود!!!

اما در موازنه قدرت بین طالبانی و بارزانی این بار سرویس های اطلاعاتی امریکا برای تطمیع شریک و

هم پیمان خود ترکیه و با پیشنهاد گرو های طرفدار رژیم طرح دیگری را به اجرا گذاشتند .یکباره اسناد

همکاری نظامی در سرکوب کرد های و پیش مرگ های طالبانی توسط صدام و بارزانی به رسانه ها راه

یافت و چهره وی را بیش از بیش نزد کردها و جهانیان مخدوش کرد دیگر بارزانی نمی توانست در تقسیم

قدرت در عراق سهمی داشته باشد و از سوی دیگر وجهه لازم برای مبارزه برای آرمانهای کرد ها را نیز

از دست داده بود (اخیرا هم بعد از موضوع با عنوان کردن پیری سن تمام قدرت خود را به پسر اش واگذار

کرده است).ولی رقیب ازلی وی برعکس از چنان قدرتمندی و محبوبیتی برخوردار گردید که اصلا قابل

تصور نبود.و در انتخابات مجمع ملی عراق پیشنهاد کاندیداتوری ریاست جمهوری عراق به وی شد و این

مزدی بود که در ظاهر به طالبانی و مردم کرد داده شد و مردم ساده کرد به تصور اینکه رئیس جمهوری

عراق در دست کرد ها یعنی رسیدن به آرزوهای ملت کرد!!!و لی هیچ کس دیگر به فکر آرمانهای کرد

نیست و تقریبا همه کرد ها در کوتاه مدت قانع شده اند ولی چه زود باور که پیچ در پیچ سیاست نسخه های

نانوشته ای به نام رذالت و حقارت و پشت کردن به آرزوهای کرد ها ...و این داستان خود فروشان و ضعیف

النفس های است....

در روز های اخیر منتظر اقداماتی از طرف طالبانی خواهیم شد که دقیقا منافع رژیم جنایتکار ملائی را دنبال

خواهد.

در انتخابات مجمع عراق :حاجم الحسنی که عرب سنی است به سمت ریاست مجمع

: جلال طالبانی کرد به ریاست جمهوری

: ابراهیم جعفری شیعه طرفدار آقای سیستانی نخست وزیر

جلال طالبانی در مراسم قسم خوردن و تحلیف ریاست جمهوری عراق اهم اهداف زیر را جزو برنامه کاری

آینده خود چنین عنوان نمود:تشکیل یک دولت دمکراتیک و فدرال در عراق!!!

مخالفت با اعدام صدام

تشکیل یک عراق با هویتی فرا قومی!!!!

امان دادن به تروریست ها بخصوص افراد بعث و غیر بعث و خصوصا الزرقاوی

.......

یعنی اجرای خواست نقطه به نقطه امریکا و همسایگان عراق توسط نیرو های کر د عراقی .....

 

  مصاحبه با شهرام اعظم


ربیح نیکو: قبل از هر چیز ، لطفا قدری خودتان را معرفی کنید.
شهرام اعظم: خدمت شما عرض می‌شود که من «شهرام اعظم» هستم. پزشک و افسر کادر نیروی انتظامی. درجه‌ام سرگرد است و فعلاً هم به دلیل اینکه قصد ابراز شهادت و پرده برداشتن از یک جنایت را داشته‌ام، در خارج از ایران هستم.
ر- ن: برای ما از شب حادثه بگویید و اینکه زنده یاد خانم کاظمی را با چه وضعیتی، و توسط چه کسانی به بیمارستان بقیه‌الله تهران آوردند؟
ش- الف:بهتر است فعلاً خلاصه‌ای را توضیح دهم. من پزشک کادر هستم و محل کار ثابتم، بیمارستان بقیه‌الله نبود، بلکه به صورت اضافه کار در شیفت¬های عصر و شب در بیمارستان بقیه‌الله کار می‌‌کردم. تقریبا شش ماه قبل از شب حادثه‌ای که خانم کاظمی را به بیمارستان آوردند، من به آنجا معرفی شده بودم. «داکومنت» های معرفی من به بیمارستان‌ها همه هست، و به اصطلاح برای مرجع قضایی ارسال شده، مرجع قضایی بین‌المللی.من برای اضافه کاری به آنجا معرفی شده بودم. پنجم تیرماه، ساعت دوازده نیمه شب- یا چهار، پنج دقیقه گذشته از آن- برای اولین بار بود که بیماری را می‌دیدم که از زندان اعزام شده و او را با برگه اعزام از زندان آورده‌ بودند. برایم تازگی داشت چون با چنین تجربه‌ای، در طی آن مدتی که در بیمارستان بقیه‌الله کار کرده بودم، برخورد نکرده بودم. در آن تاریخ، یک برگه اعزام را یک خانم همراه، که ظاهراً از زندان آمده بود، آورده بود و به «هِد نرس» بخش اورژانس داده بود. «هِد نرس»، من را صدا زد و گفت که بیماری آمده ، آیا تأیید می‌کنید و به او پذیرش می‌دهید یا نه؟ من برگه‌ی اعزام را که دیدم، برگه به امضای قاضی کشیک زندان اوین بود و در آن نوشته شده بود که بیمار به دلیل اختلال گوارشی و استفراغ خونی، جهت بررسی بیشتر اعزام گردد. چون رسم بر این است که برگه‌های اعزام، چه از شهرستان باشد و چه از بیمارستان‌های دیگر، حتماً باید توسط پزشک امضاء شود. من برگه را امضاء کردم، مهر زدم و به آن کسی که آورده بود دادم و گفتم بیمار را بیاورید داخل. با توجه به آن برگه‌ی اعزام، انتظار داشتم که یک بیمار سرپا را ببینم که نارحتی گوارشی دارد- به قول خودش- امّا دیدم که یک برانکارد را آوردند و بیماری که در نگاه اول، یا به اصطلاح «ژنرال اَپیرنس» هوشیار به نظر نمی‌رسد. او را به داخل اورژانس آوردند و در یکی از «پارتیشن» های قسمت اورژانس به روی تخت انتقال دادند. باز با توجه به قانونی که در بیمارستان بقیه‌الله است، اگر از نظر معاینه یک پزشک مرد بخواهد یک بیمار خانم را معاینه کند، حتماً باید همراه با نرس باشد. من به همراه نرس رفتم برای شروع معاینه. آن چه که من در ابتدا دیدم، خانمی حول و حوش پنجاه سال بود، که به شدت آسیب دیده بود. آسیب‌های مختلف در سَر، صورت، پا و بدن- که جزئیاتش را حتماً توضیح می‌دهم- و از نظر هوشیاری هم هوشیار نبود. این، آن دیدار اول من بود.
ر-ن : به جز آن خانمی که آن گزارش بالینی را از بیمارستان همراه بیمار آورده بود، آیا کسان دیگری هم همراهش بودند؟ مأمورین انتظامی یا مأمورین زندان؟
ش- الف: همراه آن خانم دو مأمور دیگر بود و یک راننده. یعنی سه مأمور همراه داشتند. دو خانم و یک آقا، و یک راننده‌ی آقا. مجموعاً اینها کسانی بودند که بیمار را به اورژانس آورده بودند.
ر- ن: ممکن است بخشی از آن گزارش بالینی را که در شب حادثه در مورد بیمار نوشتید، برای ما بخوانید؟
ش- الف:چون بیمارستان بقیه‌الله یک بیمارستان آموزشی است و به اصطلاح دانشجویان پزشکی بورسیه‌ی سپاه در آن‌جا تحصیل می‌کنند، از ما خواسته شده بود که حتماً شرح حال‌هایی که می‌نویسم و در پرونده وارد می‌کنیم، با دقت باشد. برای اینکه دانشجویان بتوانند از آن الگو بردارند و به ریز مطالب علمی‌اش توجه کنند. روی این اصل من ناخودآگاه در طی مدت شش ماهی که در آنجا کار کرده بودم، و حتا بعد از آن، قبل از اینکه شرح حال را در فرم اصلی شرح حال بنویسم، روی یک برگه «نُت» بر می‌داشتم و بعد آن نُت را وارد می‌‌کردم. بعد از اینکه من متوجه شدم این شخص که شرح حال را برایش نوشتم، چه شخصی است و چه اتفاقی برایش افتاده، آن نُت را نگاه داشتم و به عنوان یکی از برگه‌های ضمیمه‌ی پرونده برای بررسی قضایی ارسال کردم که آن نُت «اوریجینال» است و همان روز به خط خودم در بیمارستان نوشته شد، ولی روی برگه بیمارستان نیست. من وفتی بیمار را تحویل گرفتم، با توجه به علت اصلی شکایتی که نوشته بودند، ابتدائاً قبل از اینکه یک معاینه‌ی بالینی دقیق و ریزی بکنم، به نظرم رسید بهتر است مسئله‌ی درمان را هم زمان شروع کنم. چون گفته بودند استفراغ خونی کرده، برای بررسی استفراغ خونی، معمولاً ما یک لوله‌ی «فلکسیبل»ی را از بینی به داخل معده می‌فرستیم که محتوای داخل معده را بررسی کند. من به پرستار همراهم گفتم که این کار را انجام دهد. پرستار گفت که چنین امکانی نیست، چون بینی کاملاً شکسته بود. استخوان بینی کاملاً پهن شده بود و برای او مشکل بود. من مقداری با مانورهای مختلف توانستم لوله را با زحمت از قسمت چپ بینی رد کنم- چون قسمت راست کاملاً فشرده شده بود و خیلی مشکل بود. از آنجا رد کردیم تا به معده رسید. امّا خون روشنی در معده نبود. به تصور اینکه خونی که استفراغ کرده بود، به دلیل خونریزی ناشی از شکستگی بینی بوده، که بیمار بلع کرده بود. دیگر بقیه‌ی بررسی‌ام را گذاشتم روی هوشیاری بیمار، چرا که بیمار هوشیار نبود. بیمار از نظر هوشیاری – در تقسیم بندی هوشیاری، اگر ما یک طیف را در نظر بگیریم، یک طرف بیمار کاملاً هوشیار و «اورینتد» است و طرف دیگر کُمای عمیق. این بیمار، یعنی خانم کاظمی دقیقاً در مرحله‌ی قبل از کُمای عمیق بود که در اصطلاح «لایت کُما» یا کُمای سبک گفته می‌شود. به این صورت که با واکنش های دردناک، پاسخ‌های «رفلکس‌»ی می‌دهد. یعنی اگر شما به وسیله‌ی یک سوزن پوست دستش را تحریک کنید، او فقط دستش را مختصری به عقب می‌کشد. که این حرکت، حرکتی که ناشی از «کُرتکس» مغز باشد، نیست.بلکه حرکتی نخاعی است و نشان دهنده‌ی پايین‌ترین حدِ هوشیاری قبل از کُما است. این وضعیت هوشیاری‌اش بود. ولی از نظر آن آسیب‌هایی که روی بدن بیمار وجود داشت، چیزی که در ظاهر به چشم می‌خورد؛ یک کبودی خیلی وسیع در قسمت راست پیشانی در ناحیه‌ی گیجگاهی بود که این خیلی قشنگ به چشم می‌خورد. در قسمتِ تهِ سر، در ناحیه‌ای که در اصطلاح پزشکی «اوستینال» چپ نام دارد، یک برجستگی نرمی وجود داشت که به نظر می‌رسید پوستی است که خون زیرش جمع شده و به آن «هِماتوما» می‌‌گویند. به نظر می‌رسید که آن دو ضربه‌ای که به سر خورده است، فاصله‌ی زمانی بین‌شان است و از نظر زمانی یک‌سان نیست. باز در صورت، که استخوان بینی شکسته بود و در اطراف حفره‌های چشم هم کبودی ناشی از شکستگی همان استخوان بینی بود، دیده می‌شد. این نشان می‌داد که شکستگی بینی، مدت زمانی از آن گذشته و خیلی جدید نیست.در بررسی هوشیاری بیمار، معمولاً یک معاینه‌ی بالینی‌ ای می شود انجام داد تا بفهمیم که داخل جمجمه چه اتفاقی افتاده که بیمار بیهوش است. توسط دستگاهی به نام « اندوسکوپی» تهِ چشم را از داخل مردمک نگاه می‌‌کنیم، که یک علامت واضح و بارزش را که «مروریست‌ها» به آن توجه می‌کنند و اصطلاحاً می‌گویند «اِدِما پاپی» یا «پاپی اِدِما» یعنی سر عصب بینایی متورم می‌شود – به دلیل اینکه فشار داخل جمجمه بالاست این سر بیرون می‌زند- [در مورد زهرا کاظمی] دقیقاً این علامت وجود داشت که نشان دهنده‌ی این بود که در داخل «اِسکالا» و جمجمه یک اتفاقی افتاده است. در گوش سمت راست – همان قسمتی که کبود بود- کبودی به داخل مجرای گوش هم کشیده شده بود. یعنی در گیجگاه. حتا مجرای گوش هم کبودی داشت. طوری که تورمی هم در کانال گوش ایجاد کرده بود، به نحوی که مجرای گوش تنگ تر شده بود. ولی پرده‌ی گوش سمت راست سالم بود، اما در گوش سمت چپ در قسمت فوقانی، پرده کلاً متلاشی شده بود. که مشخص بود این تلاشی خیلی قدیمی نیست و شاید کمتر از یک هفته است که اتفاق افتاده است. پشت گردن سه خط موازی بود، که انگار جای چنگ انگشت باشد. خراشیدگی عمیقی دیده می‌شد، به صورت خط موازی، که کشیده شده بودند. در قفسه‌ی سینه – در حالت تنفس که معمولاً متقارن باز و بسته می‌شوند، مال ایشان متقارن نبود. به نظر می‌رسید که سمت راست به دلایلی کمتر باز و بسته می‌شود. در معاینه متوجه شدم دنده‌ی پنج تا هفت، از قسمتی که استخوان دنده به غضروف دنده‌ای متصل می‌شود، شکستگی دارد. چون حالت «پری فیشن» و خش خش در زیر دست داشت. این طور به نظر می‌رسید و به همان دلیل، احتمالاً دو قفسه‌ی سینه با هم یکسان نبود. در قسمت لگن یک کبودی بسیار بسیار واضحی در قسمت زیر ناف و بالای «ژنتالیا» وجود داشت که بسیار وسیع بود و به سمت ران هم کشیده می‌شد و تا پائین ران هم می‌آمد – ران سمت راست و کشاله‌ی ران- به نظر می‌رسید که یک «بِلایند تروما» ست، یک ضربه‌ی بسته- حالا با مشت یا لگد- به آن ناحیه خورده که کبودی تا آن ناحیه کشیده شده است. بیمار به دلیل اینکه به نظر می‌رسید که اختلال هوشیاری‌اش بیش از شش ساعت طول کشیده، مثانه‌اش کاملاً پُر بود. یعنی در معاینه‌ی شکم لمس می‌شد و حتا تا نزدیک ناف. می‌شد حدس زد، حتماً بیش از یک لیتر ادرار در داخل مثانه¬اش بود. من قبل از اینکه معاینه را تمام کنم، به «نرس» همکارم گفتم که «سوند» بگذارد و «کاتِتِر فولی» بگذارد و «فیکس» کند. و بعد از آن جا خارج شدم تا ایشان کارش را انجام دهد. بعد از انجام کار «نرس» همکارم مرا صدا زد و گفت که قسمت «ژِنتالیا» به شدت آسیب دیده است.
ر-ن: ببخشید، همین موردی که شما اشاره کردید، در خبرها داشتیم، به خصوص در خبرهایی که در خارج از کشور پخش شد، احتمال تجاوز جنسی هم به ایشان شده بود. با توجه به اینکه شما ایشان را معاینه کردید، نظرتان در این باره چیست؟
ش- الف: من همین را عرض کردم. چون با توجه به محدودیت‌هایی که یک بیمارستان نظامی، خصوصاً یک بیمارستان مربوط به سپاه دارد، یک مرد اجازه‌ی معاینه‌ی «ژنتال» را ندارد. ولی «نرس» همکارم، بیمار را «سونداژ» کرد به من گفت که – دقیقاً نقل قول او را من در «ریپورت» نوشته‌ام – قسمت «ژِنِتالیا» کاملاً آسیب دیده است. آسیب بسیار جدی ای که مشخصاً ناشی از تجاوز به زور است. یعنی تجاوزی ناشی از مقاومت و کشمکش، که کاملاً قسمت «ژنتالیا» دچار آسیب و «تراما» شده است. در اندام‌های بیمار، در بازوی راست تا نزدیک شانه، از قسمتِ پشت یک کبودی دیده می‌شد. انگشتان کوچک و میانی دست راست، در بند دوم و سوم شکستگی داشت. دستِ چپ،‌ پشتِ ساعد یک کبودی داشت که تا نزدیک مچ کشیده می‌شد. انگشت میانی در بند آخر شکسته بود و ناخن انگشت اشاره و شصت هم کلاً وجود نداشت. انگار ناخن در اثر ضربه کنده شده باشد،‌ ناخن انگشت اشاره و شصت دست چپ. در پاها همان کبودی ای که از زیر ناف شروع شده بود و به کشاله‌ی ران کشیده شده بود، کاملاً روی ران هم دیده می‌شد. قسمتِ جلو و قُدام ران. مفصل زانوی راست هم کاملاً متورم بود. حالا ضربه‌ای خورده و یا هر چیز دیگر، جای بررسی بیشتری داشت. تورم در ناحیه‌ی پشت زانو هم وجود داشت. ناخن انگشت شصت در پای راست کاملاً له شده بود. بند آخر، ناخن و خودِ انگشت حالت لِه شدگی داشت. ناخن‌های سوم و چهارم پای چپ کبود شده بود و در حال کنده شدن بود. کف هر دو پا هم کبود بود و کاملاً خون مردگی داشت. پشت ساق پا یک کبودی و زخم‌های خطی داشت که به نظر می‌رسید ضربه‌ی چیزی به پشت ساق بوده است و در بعضی از جاها حالت زخم ایجاد کرده بود، یعنی پوست را با خودش کنده بود و بعضی جاها کبودی داشت. زخم‌ها به طول هفت تا نه سانتی متر و عرض تقریباً یک و نیم سانتی‌متر بود. پای راست سه خط و پای چپ پنج خط موازی روی هم بودند که البته موازی هم نبودند. این، آن وضعیت عمومی ای بود که من از بیمار دیدم.
ر- ن: کبودی کف پا آیا می‌توانست نشان از «تعزیر» باشد یا نه؟ مشخصا جای شلاق نبود؟
ش- الف: ببینید! محوطه‌ی گودی کف پا توسط یک خون مردگی کاملاً پر شده بود. این، آن طوری که به نظر می‌آمد، هر چه هست ضربات وارده به کف پا، آن هم ضرباتی نه به وسیله‌‌ی یک جسم سخت که بتواند پوست را پاره کند، بلکه به وسیله‌ی یک جسم «فلکسیبل» و نرم ایجاد شده بود که می‌تواند ضربه‌ی ناشی از شلاق یا کابل باشد، که توانسته کف پا را به آن شکل در آورد.
ر- ن: بقیه‌ی ساعات شبِ کشیک‌تان به چه نحو گذشت؟ وضعیت بیمار چطور پیش رفت، با کمک‌هایی که شما به او دادید؟
ش- الف: با توجه به وضعیت «کانشِس نِس» و هوشیاری بیمار، من اولین تصمیمی که گرفتم «کت اسکن» بود از جمجمه‌ی بیمار و یک «کانسالت» و مشاوره با یک جراح اعصاب که هر دو درخواست را نوشتم و بیمار اعزام شد برای «کت اسکن»، البته در ساعت دو و سی دقیقه. تا بیمار یک مقدار «اِستیبل» شد از نظر فشار و وضعیت دیگر و «سونداژ» و کارهای دیگری که ما برایش انجام دادیم. حدوداً در ساعت دو و سی دقیقه بیمار برای «کت اسکن» رفت. بعد از این که برگشت، در ساعت سه و بیست و پنج دقیقه، توسط جراح اعصاب «آن کال» دکتر سدیدی معاینه شد. علت اینکه اسم دکتر را می‌گویم، چون ایشان از روسای بیمارستان بقیه‌الله است و قطعاً موردی برای او پیش نخواهد آمد. خدمت شما عرض شود که ساعت سه و بیست و پنج دقیقه «نوروسرجر» یا جراح اعصاب آمد و بیمار را دید و این قسمت را من از روی متنی که ایشان نوشته بود- هم تفسیر «کت اسکن» و هم تشخیصی که از معاینه‌ی بیمار داشته- را عیناً روخوانی می‌کنم. ایشان گفت که در اسکن گرفته شده، علاوه بر شکستگی خطی در جمجمه، وجود «هماتوم» وسیع و ضایعه‌ی بافت مغزی در ناحیه‌ی «تِمپرال» راست، به همراه تورم شدید بافت مغزی که منجر به فشرده شدن بطن طرف راست گردیده است. این تغییری بود که ایشان از «کت اسکن» نوشته بود و تشخیصی که برای بیمار نوشته بود «نامفهوم» یا خونریزی زیر پرده‌های مغز، به همراه «اِدِم» شدید مغزی ناشی از «تروما». این اشاره‌ی ناشی از «تروما» هم خیلی نکته‌ی مهمی است. چون شیفت من در ساعت هفت و نیم صبح تمام می‌شد، تقریباً در ساعت شش و چهل و پنج دقیقه، آخرین باری بود که بیمار را در آن روز دیدم. وضعیت هوشیاری ایشان به نظر می‌رسید که از آن حد هم فراتر رفته بود، یعنی به تحریکات دردناک هم دیگر پاسخ نمی‌داد و تقریباً در حد کُمای عمیق بود.
ر- ن: آیا شما به جز آخرین مورد، یعنی در واقع اولین شب حادثه که ایشان را «ویزیت» کردید، مجدداً ایشان را در روزهای بعد دیدی؟ تا زمان فوت ایشان؟
ش- الف: یک نکته‌ای که فکر می‌کنم برای روشن شدن قضیه لازم است به صحبت‌هایم اضافه کنم، اینکه من تا این مرحله، یعنی تقریباً قبل از آخرین «ویزیت» ام که ساعت شش و چهل و پنج دقیقه بود – همان مرحله که بیمار را از «سیتی اسکن» برمی‌گرداندند – ایشان به عنوان یک بیمار بود برای من. البته برایم جالب بود که بالاخره دچار ضرب و شتم شده و از زندان آمده است. ولی شخصیت بیمار، که چه کسی هست و چه جوری است، اصلاً برای من روشن نبود. تا اینکه به طور تصادفی دو تن از همکاران پزشکی را که کادر بیمارستان نبودند و همراه بیمار بودند، دیدم - خودشان بیماری را به بیمارستان آورده بودند و منتظر انجام کارهای بیمارستان بودند- در راهرو شروع کردیم با هم صحبت کردن- چون ما همدیگر را می‌شناختیم و چندین جلسه متفاوت همدیگر را دیده بودیم- البته خیلی سربسته. من هم خیلی نمی‌توانستم سوالاتی از آنها کنم، چون در هر حال برای آنها من نظامی بودم و قابل ترس. آنها به من اشاره‌ای کردند که آن خانم «ژورنالیست» است و «سیتی‌زن» کانادا است. ایرانی تبار و در هنگام فیلمبرداری از خانواده‌ی زندانیان واقعه‌ی خرداد آن سال دستگیر شده است. این مسئله توجه مرا بسیار بیشتر جلب کرد که در جلسه‌ی شیفت بعدی‌ام مجدداً بروم و ایشان را ببنیم و وضعیت ایشان را پی‌گیری کنم، اخبارشان و وضعیت حال عمومی‌شان را. من وقتی بیمارستان را ترک کردم، ذهنم درگیر این بود که وضعیت بیمار به چه صورت است. در این ارضاء کنجکاوی که ببینم چطور شد، ساعت یازده به بیمارستان تلفن زدم، به واحد اورژانس و یا «هِد نرس» شیفت صبح کردم. و سؤال کردم که یک بیماری داشتم تحت نظر، برای من جالب بود ببینم الان وضع ایشان چطور است؟ آن خانم هم گفت که در ساعت ده و سی دقیقه، بیمار دچار «نامفهوم» یا توقف ایست قلبی- تنفسی شده، که مجبور شده اند «الکترو شوک» به او بدهند. [پس از آن] قلب برگشته ولی تنفس برنگشته، و مجبور شده‌اند برای اینکه تنفس مصنوعی به او دهند، او را به «ریسترتیر ماشین» یا دستگاه تنفس مصنوعی متصل کنند. برای همین بیمار را به بخش «ICU» انتقال داده‌اند. من مجدداً ساعت سه و نیم تماس گرفتم. این بار با« ICU» تماس گرفتم. به اصطلاح مقداری هم برای من سخت شد. چون بخش « ICU» مرا نمی‌شناخت و مجبور شد سؤال کند که که هستی و چه هستی. که بالاخره توجیه‌اش کردم که من پزشکی بودم که او را معاینه کرده‌ام و امضایم آن جا هست. که بعد ایشان به من توضیح داد که آخرین نُتی که اینجا می‌بینم، خود دکتر سدیدی بیمار را ویزیت کرده و نوشته است ساعت سیزده، یعنی یک [بعد از ظهر] بیمار دچار «برین دِد» شده، یعنی مرگ مغزی‌اش قطعی است. که روی این امضای متخصص بیهوشی و متخصص داخلی هم هست – چون برای تأیید «برین دِد» لازم است کمیته‌ای از پزشکان تشکیل شود و آنها باید تصمیم بگیرند که بیمار مرگ مغزی شده یا نه- آنها نوار مغزی « EEG» می‌‌گیرند، و «کت اسکن» هم که هست، و روی آنها تصمیم می‌گیرند که بیمار «کات آف» شود از دستگاه «ریستریتر ماشین» یا نه.
ر-ن: پس عملاً بیمار از روز شش تیرماه به مرگ مغزی دچار می‌شود و فقط قلبش کار می‌کند یک زندگی نباتی. اما سؤالی که برای من مطرح است، این است که آیا شما به جای خاصی اطلاع داده‌اید؟ حساسیت قضیه طوری بود که بخواهید به جایی اطلاع دهید یا نه؟ یا یک وضعیت اضطراب و ترس بر شما حاکم بود؟
ش- الف: واقعیت‌اش من فکر می‌کنم که اغلب هموطنانم که حداقل زمان طولانی‌ای نیست که از آن فضا خارج شده‌اند، حتماً آن فضای پلیسی زائده‌ی وحشت و اینها را همچنان با خودشان حفظ می‌کنند. و حتا کسانی هم که سالهای سال است از آنجا خارج شده‌اند، این احساس را هنوز در نهفته‌ی ذهن‌شان دارند. واقعیت این است برای من که یکی از مهره‌های داخل همان سیستم هم بوده‌ام و در آن سیستم هم کار می‌کرده‌ام، به طبع خیلی مرا بررسی می‌کرد و من خیلی خیلی مشکل بیشتری داشتم تا بتوانم ارتباطی بگیرم و خبر را ارجاع دهم. ولی با نهایت این کارها تلاش کردم و در این تلاش هم ارتباطی گرفتم. البته یکی به صورت مستقیم و یکی به صورت غیر مستقیم، یعنی کسی به جای من این کار را کرد و اطلاعی دادیم به دولت کانادا، که این شخص که «سیتی زن» شماست در بیمارستان در حالت تقریباً مرده بستری است. این کار بین روز ششم تا روز هشتم اتفاق افتاد، به اصطلاح تماس‌هایی که گرفته شد و سعی کردیم حتی‌الامکان با رعایت آن حریم امنیتی باشد که خودمان را حفظ کنیم و بدون اینکه هیچ اثری از خودمان به جا بگذاریم، بدون اینکه مشخص شود چه کسی تماس گرفته و چه جوری. ما خودمان هم این توجیه را کردیم- با دوستان نزدیکی که این عمل را پیگیری می‌کردیم- که اگر اعتماد کردند به نفع آن شخصی که آنجاست و می‌روند پیگیری کارش را می‌کنند. و اگر اعتماد نکردند که ما نهایت وظیفه ای که می‌توانستیم اینجا و در این مقطع انجام دهیم را انجام داده‌ایم.
ر- ن: یعنی می‌شود این احتمال را داد. همان طور که در خبرها داشتیم که سفارت کانادا ادعا کرده بود که شخصی به سفارت زنگ زده- در هویت پزشکی به هر حال- و گزارش داده، می‌توانیم این احتمال را بدهیم که آن اولین تماس از جانب شما بوده، مشخصاً؟
ش- الف: قطعاً، قطعاً این طور است. چون مبنع خبری دیگری که می‌توانستند اینها داشته باشند، یا همان دو پزشکی هستند که صبح با من صحبت کردند. شاید آنها از من زودتر توانسته‌اند تصمیم بگیرند، به دلایل خاص خودشان. چون خارج از سیستم بودند، آزادتر بودند و احتمال اینکه بشود آنها را به نحوی به پرونده ارتباط داد، توسط رژیم کمتر وجود داشت. چون آنها اصلاً هیچ جایی اطلاع پیدا نکردند که آنها هم بیماران را دیده‌اند. آنها ممکن است قبل از تماس من و دوستِ من به سفارت تماس گرفته باشند. ولی ما هم این تماس را گرفتیم و اطلاع دادیم.
ر-ن: آقای دکتر! خانواده‌ی خانم کاظمی، مشخصا کی توانستند ایشان را ملاقات کنند؟
ش- الف: آن چه من جسته و گریخته شنیدم، خانم عزت کاظمی – مادر زهرا کاظمی- ظاهراً روز نهم به او اطلاع می‌دهند که برای دادن وثیقه و تحویل گرفتن فرزندت به زندان اوین مراجعه کن. به هر حال ایشان با پریشانی خودش را به تهران می‌رساند و به اوین می‌رود و آنجا توجیه‌اش می‌کنند، می‌نشیند خیلی تهدید‌اش می‌کنند و می‌گویند اینجا نیست. لباس‌ها را تحویلش می‌دهند و او را به بیمارستان هدایت می‌کنند. در بیمارستان، چون همان‌طور که گفتم از ساعت ده و نیم صبح در بخش «ICU» بود و آن بخش و اطاق به شدت حفاظت می‌شد، ایشان فقط توانسته بود از پشت شیشه دخترش را ببیند- نزدیک هم نشده بود. احتمالاً روز یازدهم یا دوازدهم اولین باری بود که «مادر» توانسته بود را ببیند. نکته‌ی جالب اینکه... در صورتی که طبق نوشته‌ای که در پرونده‌ی بالینی خانم کاظمی است و جراح اعصاب و متخصص بیهوشی آن را تأیید کرده‌اند، در ساعت سیزده روز ششم مرگ مغزی مسجل بوده، ولی «کات آف» بیمار از دستگاه، قطع کردنش از دستگاه تا روز نوزدهم طول کشیده است. روز نوزدهم که روزی بود که مرگ‌شان را رسماً اعلام کردند. یعنی دقیقاً یک فاصله‌ی سیزده روزه بیمار به دستگاه متصل بوده است.
ر-ن: مشخصاً دلیل این کار چه می‌توانسته باشد؟ آیا التیام آن جنایت‌ها؟‌ یا چیز خاص دیگری؟
ش- الف: من اشاره می‌کنم. یک فرصتی که برای من پیش آمد، در شیفت بعدی که در بیمارستان داشتم- چون من تا قبل از اینکه ایشان را از دستگاه «کات آف» کنند و مرگ‌شان را اعلام کنند، دو شیفت دیگر در بیمارستان بقیه‌الله داشتم، روز دهم و روز شانزدهم- روز دهم حوالی قبل از نماز مغرب و عشاء بود که دکتر سدیدی آمده بود داخل اورژانس. من به صورت اینکه بخواهم سوالات علمی بپرسم، کنجکاوی خودم را راجع به بیمارِ «بِرِین دِد» به اصطلاح صدمه جمجمه به ایشان گفتم. گفتم چه شد آن بیماری را که با هم دیدم پیش تر از اینها؟ دکتر گفت: اِه، چه جالب. الان بیا با هم برویم بالا تا ببینم‌اش. در آن فرصتی که به من داده می‌شد، در آن «بِرِیک»‌ی که داشتم برای نماز و اینها، من و دکتر رفتیم به بخش « ICU» و من مجدداً‌ توانستم خانم کاظمی را در بخش « ICU» ببینم. و به همین دلیل که توانستم از نگهبان هم رد شوم، به خاطر اینکه دکتر سدیدی هم جراح اعصاب بود و هم از روسای ما رفتیم داخل اطاق و دکتر چند علائم را برای من توضیح داد. و من سعی می‌‌کردم جوابهایی از او بکشم، به این دلیل که من به عنوان «جنرال فیزیشن»، یک دانشجو و یک شاگردم و از استادم سؤال می‌‌کنم- که از این بابت زیاد مشکوک نشود. از علائم ظاهری پرسیدم، چون یک اتفاقی که می‌افتد، معمولاً کسی که فاصله‌‌ی مرگ مغزی‌اش طول می‌کشد، عضلات به شدت «اسپاستیک» و فشرده و منقبض است؟ دکتر سدیدی توضیح داد علت این است که دیگر از طریق «کُرتکس» مغز فرمان نمی‌گیرد و از نخاع فرمان می‌گیرد، و نخاع آنها را به این صورت در آورده. این توضیحی بود که [او] به من داد. و یک مطلب دیگر، این را پرسیدم که دکتر! من ظاهر بیمار را روزی که «اَدمیت» کردم طور دیگری دیدم. علامت کبودی‌هایی که روی بدن بود، آن زخم‌ها و آنها. دکتر به من توضیح داد که سیر «هیلینگ» یا بهبودی زخم در بیماری که زندگی نباتی دارد، کاملاً رخ می‌دهد. یعنی بدن تغذیه می‌کند، تنفس می‌‌کند، همه‌‌ی علائم حیاتی را دارد به جز احساس و تفکر و تعقل. یعنی همان طور که شما اشاره کردید زندگی نباتی. در زندگی نباتی آن رشد و نمو ظاهراً انجام می‌شود. امّا این نتیجه‌گیری شخص خود من است: این فاصله‌ی زمانی سیزده روز دقیقاً به همین خاطر بوده که وقتی ایشان را «کات آف» می‌‌کنند و جسدش را پزشک قانونی بررسی می‌کند، علائم ظاهری بسیار بسیار کمتری را نسبت به آن روزی که ایشان دچار حادثه شده، به چشم می‌آید. و حتا وقتی که جسد را تحویل خانواده‌اش دادند، این سیزده روزی که از آن گذشته، کاملاً‌ علائمی را تغییر شکل و تغییر ماهیت داده است. چون جسم زنده بود و آن جسم زنده ترمیم پیدا کرده، به نسبت خیلی زیاد.
ر-ن: در حال حاضر مسئله زهرا کاظمی، ابعاد جهانی پیدا کرده است، در طیف¬های مختلف حاکمیت ایران نیز عکسل¬العمل¬های مختلفی بوجود آورده است. اصل کمسیون 90 مجلس، و همچنین رئیس¬جمهور یک هیئات ویژه تعیین کردهند تا مسئله را پیگیری کنند. آیا این هیئت¬ها با شما برخوردی داشتند؛ آنهم به عنوان اولین پزشکی که گزارش بالینی از زهرا کاظمی تهیه کرده است؟ش- الف: هر دو هیئات، نه تنها از من، بلکه با تمام پرسنل بیمارستان که به نحوی با بیمار برخورد داشتند مصاحبه کردند. من چیزهایی را که دیده بودم بدون کم و کاست کفتم. یک هفته بعد دوباره کمیسیون اصل 90 دوباره مجدا ما را خواست. نکته جالب این بود که وقتی کمیسیون اصل 90 ما را خواست، اینها با تعجب گفتند که اصلا همچنین اطلاعاتی را در اختیار نداند. راپورت شما، برگ ادمیشن، برگه کارهای پرستاری را از ساعت 1 بعد از ظهر به بعد داریم. یعنی از وقتی که به بخش سی سی او انتقال پیدا کرده بود. تمام کارهایی که در اورژانس انجام داده بودند توی آن چیزی که کمیسیون اصل 90 بررسی می¬کرد در داکومنت¬ها نبود. این باعث شد که ما کمی تحریک شویم. نتیجه گزارش کمیسیون رئیس جمهوری نیز در این میان موثر بود. وقتی که گزارش تحقیق کمیسیون رئیس¬جمهوری منتشر شد، با وقاحت تمام اعلام کردند که هیچ آثاری از ضرب و شتم در بیمار دیده نشده است. اگر کمیسیون اصل 90 این را می¬گفت، می¬توانستیم بگوییم گزارش ما را نداشت. اما اینها چطور؟ ما از تمام داکومنت¬های اصلی کپی گرفتیم و به صورت ناشناس برای کمیسیون اصل 90 ارسال کردیم اما مثلا خانم کولایی گفت که اصلا گزارش شما را نداریم. در صورتی که خودم برای آقای انصاری راد فرستاده بودم. البته گزارش کمیسیون اصل 90 خیلی کامل¬تر از گزارش هیئت ریاست جمهوری بود. من در گزارش خودم نوشته بودم که علائم 2 ضربه روی سر وجود داشت. یکی جلوی پیشانی و یکی پس سر که به نظر می¬رسید بین آنها فاصله زمانی وجود دارد. در گزارش کمیسیون اصل 90، نیز به این 2 ضربه اشاره شده بود: یکی ضربه¬ای که در روز اول و در ساعات اولیه بازداشت در حیاط زندان و در مقابل چشم 3 قاضی و تعداد زیادی سرباز محافظ زندان بر سر بر سر او وارد شده؛ و دوم در پستو. احتمالا در اتاق بازجویی، و احتمالا روی تخت بازجویی که می¬تواند ناشی از اعمال فشار برای تجاوز بوده باشد. آن جای چنگی نیزکه در پس گردن وجود داشت، احتمالا ناشی از این بوده که مثلا گردن را گرفته¬اند برای اعمال فشار. نشان ضربه¬ای هم در زیر شکم و بالای ناحیه ژنتالیا وجود داشت که به احتمال زیاد خواسته اند با زانو او را روی تخت نگه دارند
.
 

  سندی بر کذب بودن ادعاهای قوه قضائيه در خصوص وضعيت ليلا مافی که به اعدام محکوم شده است



سندی بر کذب بودن ادعاهای قوه قضائيه در خصوص وضعيت ليلا مافی که به اعدام محکوم شده است
در اواخر سال گذشته محمد حسين پوريانمهر، مدير روابط عمومی دادگستری استان مرکزی به خبرگزاری آسوشيتدپرس گفت که ليلا مافی، زن جوانی که به جرم رابطه نامشروع جنسی از سوی دادگاهی در اين استان به اعدام محکوم شده، دارای سلامت کامل جسمی و روانی است و به جرم خود اعتراف کرده است.
پوريانمهر گفت که ليلا مافی دوسال پيش که بازداشت شده، نوزده سال سن داشته و به روسپی گری مشغول بوده و حکم اعدام او برای تأييد به ديوان عالی کشور فرستاده شده است.
سارمانهای حقوق بشر ميگويند ليلا مافی از لحاظ رشد عقلی عقب مانده است و به اندازه يک کودک 8 ساله مي انديشد و انچه در دادگاه گفته نميتواند سند و يا اعتراف بحساب آيد.
سندی که در اينجا آورده ميشود دليل غير قابل انکاری است بر عقب ماندگی ليلا و عدم سلامت روانی وی. در هيچ نقطه ای از دنيا اين نوع افراد مورد کوچکترين تنبيه ای قرار نميگيرند چه رسد به اينکه اعدام شوند.
شايسته و ضروری است فعالين و سازمانهای حقوق بشر بارديگر صدای اعتراض خود را به گوش عدالت خواهان جهان برسانند و مانع ارتکاب جنايت ديگری از سوی جمهوری اسلامی گردند.
بقیه مطالب را از وبلاگ زیر دنبال کنید
 

مطالب اخیر

آرشيو مطالب

آخرین اخبار


لیست تومارها

به نام آزادی و صلح  ، نامه گروهی از مدافعین حقوق بشر و آز ادی های اجتماعی در ایران
به : شورای حقوق بشر سازمان ملل، سازمان
های حقوق بشری

جلوگیری از اعدام جهت زمانی
نجات جان کبری رحمانپور
آزادی برای احمد باطبی

دادخواست قطع روابط ديپلماتيک دولت کانادا با جمهوری اسلامی را امضا کنيــد

به همه کارگران و مردم آزاده طومار اعتراضى کارگران را وسيعا امضا کنيد.

انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران با هیچ معیاری شایسته نام یک انتخابات نیست

نامه سرگشاده شکوه ميرزادگي و اسماعيل نوري علا به کوفي عنان

دستگیرشدگان ناآرامی های اخیر کردستان باید فورا آزاد شوند

توماری برای آزادی کریم عامر وب‌لاگ‌نویس مصری

Stop Internet Censorship In Iran

To: UNHCR IRAQ Save Kianoosh Sanjari life

Petition to save Ashraf Kalhori from death by stoning

Arrest Saeed Mortazavi the Prime suspect in Zahra Kazemi's Murder

Please help end the mass killing of political prisoners in Iran

Stop deportation of Iranian web logist
No US Intervention in Iran

Stop Female Genital Mutilation

 

مجتبی سمیعی نژاد را آزاد کنید
جلوگیری از قتل و عام زندانیان سیاسی
اعتراض به طرح لغو تعطيلی ۲۹ اسفند و ۱۳ فروردين
حمایت از فراخوان ۲۵ مهر سندیکای کارگران شرکت واحد
سانسور وقیح است نه زن
تخريب بخش ۳۳ بهشت زهراه
نجات پاسارگارد، میراث فرهنگی نژاد بشر
دستگیرشدگان ناآرامی های اخیر کردستان باید فورا آزاد شوند  
اکبر گنجی آزاد باید گردد
برای آزادی ناصر زرافشان
برای آزادی اکبر گنجی
عدالت برای مجتبی لطفی

نجات جان سعید ماسوری
محکوم کردن حکم آرش سیگار چی
آزادی برای ایران
پناهندگان ایرانی مقیم اردوگاهی بکستر در استرالیا
برای نجات جان خالد حردانی و فرهنگ منصوری

به ختنه کردن زنان اتمام دهید
نامه سرگشاده برای نجات ژیلا ١٣ ساله
حمايت از زندانیان اعتصابی در ایران
از اعدام فاطمه حقیقت پژوه جلوگیری کنید
دفاع از کودکان افغانی ساکن ایران  
مخالفت با احکام ضد انسانی در ایران
اخراج پناهندگان افغان!  
نجات جان پيمان پيران

آزادی بیان همجنسگرایان
لیلا را از اعدام برهانیم  

لینک های دوستان


لینک های آذربایجانیم
خاتون
شمس تبریز
کانون زنان ایران
هفته نامه حیدربابا
یولداش
خبرنامه ستار خان
آذرسس
آزادی
آچیق سوز
آزاد تریبون
پیش به سوی آزادی
لینک های آذری دو
مرجع وب های آذری
خبرگزاری جوانان آزادی خواه
تبریز نیوز
ترکمن صحرا
آذربایجان آن لاین
وارلیق سسی
ازبیل تاپ
آذربایجان آنلاین
ساوالان
ترک ایران
بای بک سایتی
خبر گزاری آذر پرس نیوز
سوزوموز
مجله یورد
نوید آذربایجان
آذر سو
زهره وفائی
اوشاقلار باغچاسی
آراز آنلاین
منیم آذربایجانیم
ایلدریم
صمد بهرنگی
چوگور
آذرپادگان
گجیل سایتی
شهر تبریز
درنا سایتی
تریبون
دان اولدوز
حقوق بشر ترکمن صحرا

کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد و استفاده از آنها با ذکر منبع مجاز می باشد و با تشکر از BLOGGER
Blogrolling
Yahoo 360
Gmail
Persiangig


صفحه اصلی وبلاگ
درباره بابک خرمدین
بابک خرمدین در یاهو 360
ایران پروکسی
آزاد زن خرمی
مبارز - کاوه خرمدین
تماس با بابک

فتو لینک ها

نگین را آزاد کنید

Face Off :  رو در رو با وبلاگ نویسان

زینب بایزیدی را آزاد کنید

هانا عبدی را آزاد کنید

روناک صفازاده را آزاد کنید

Save Akram

زندان پاسخ اندیشه عابد توانچه نیست

 

ترانه های ملی ، سیاسی


اعضای پن لاگ


سایت های خبری ، سیاسی


روزنه

ايسکرا
اخبار روز
روزنامه‌ی شرق
گزارشگران بدون مرز
خبرنامه دانشجویان ایران
حزب سوسیالیست ایران
آزانس خبری کورش
همبستگی
روشنگری
رادیو فردا
فارس نیوز
بازتاب
دریچه
عصر نو
صبحانه
سیاستمدار
ایران امروز
صدای ما
شهـروند
پیک‌نت
آزادگی
ایسنا
ایرنا
مهرنیوز
رویداد
امروز
بی بی سی فارسی
صدای آمریکا
نشریات دانشجویی ایران
شبکه خبری دادنامه
لومونددیپلماتیک
خبرنامه ای امیر کبیر
پیک ایران
گویا نیوز
وبلاگ خبري پن لاگ
مدیار
پنلاگ
تیر آخر
آزاد پو
آسمک
زنان ايران
رهایی زن
احمد باطبی
اعضای پنلاگ
تریبون فمونیستی
سازمان ملل متحد
موسسه صلح آموزى
سازمان عفو بين الملل
سايت انجمن حق زنان
مجمع جهانى شفافيت
نقض حقوق بشر در ايران
سایت دفاع از حقوق بشر
سایت دفاع از حقوق زنان
تاریخ و فرهنگ ایران زمین
انجمن دفاع از حقوق زنان
پنجره التهاب-آرش سیگارچی
سازمان پاسداران حقوق بشر
سازمان ديده بان حقوق بشر
کميته بين المللى عليه اعدام
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی
سایت غیر رسمی زهرا کاظمی
جامعه دفاع از حقوق بشر در ايران
آزادگی - مدافعین حقوق بشر در آلمان
بشریت - کانون دفاع از حقوق بشر در ایران